روزهای آخر بهمن را نشستم و قبل از تصمیم گیری برای سال جدید به اشتباهات سال گذشته ام فکر کردم.از بین اشتباهات بزرگ و کوچکی که یادآوریشان کامم را تلخ کرد،یکی را انتخاب کردم تا با شما به اشتراک بگذارم.چرا؟چون حدس میزنم اشتباه خیلی از ساکنین اینستاگرام باشد!
برای من تاوان این اشتباه از دست دادن بخش زیادی از دارایی ام بود!
مهمترین و گران ترین دارایی ام یعنی عمر محدودم که کاش میشد بدانم چند روز و ساعت و ثانیه از آن باقی مانده،آن وقت شاید کمیبه آن حریص تر میشدم و صرف کارهای الکی و بی ارزش نمیکردمش!
مثال میزنم تا عمیق تر درک کنید!
گاهی اوقات،کاری که ما با وقت و عمرمان میکنیم مثل این است که همه چند میلیون پس اندازمان را مثلا آدامس بخریم!مسخره است نه؟
حالا ارزش چند میلیون پول کجا و ارزش چند میلیون ثانیه کجا!اصلا قابل مقایسه هست؟
چقدر کامم تلخ تر شد از نوشتن حقیقتی که تا بحال فقط توی مغزم میچرخید و حالا روی کاغذ و جلوی چشمم میبینمش!
با کش دادن مقدمه، بیشتر از این «وقت» تان را نمیگیرم
(
تا اینجایش لازم بود تا متوجه اهمیت موضوع باشید!)
آن اشتباه بزرگ و جبران نشدنی چیزی نیست جز بالا و پائین کردن صفحات آدمهای جورواجور در اینستاگرام!
صبر کنید و تا آخرش بخوانید.
نمیگویم همه،اما اکثر ما دقایق (و شاید ساعات) زیادی از روز را صرف نگاه کردن به تصاویر رنگارنگ صدها آدمیمیکنیم که اصلا نمیشناسیمشان!
«
صدها» و «نمیشناسیمشان» را با تاکید بخوانید!
صدها عکس و فیلم و لایو و استوری که روزانه در اینستاگرام میبینیم، غیر از برداشت بی وقفه از موجودی «بانک زمان»،متاسفانه ایرادات دیگری هم دارد!
یکی از آن ایرادات،تولید بی وقفه تصمیمهای بزرگ برای زندگیست!اما تصمیمهای جدید گرفتن که ایراد نیست خیلی هم خوب است،نه؟قانعتان میکنم که اینطور تصمیم گیریهای جوگیرانه جز آسیب چیزی در پی ندارد!
چند مثال میزنم!
ما با دیدن فیلم نواختن پیانو توسط شخصی هم سن و سال خود،بدون توجه به تفاوتهای بین فردی تصمیم میگیریم پیانیست شویم!حتی در بهترین حالت یک مربی خوب هم پیدا میکنیم و یک پیانوی گران هم میخریم اما زمانی که باید ساعات زیادی را صرف تمرین کنیم،درحال تولید تصمیمات جدید هستیم!چون دختر یا پسری را دیده ایم که عین بلبل،فرانسوی صحبت میکند!پس الان وقت یاد گرفتن زبان فرانسویست!
اما یادگیری این زبان جدید به یک «سلام و خداحافظ و ساعت چند است» ختم میشود چون...
اما یادگیری این زبان جدید به یک «سلام و خداحافظ و ساعت چند است» ختم میشود چون هم زبان سختیست هم بهتر است هزینه ثبت نام در کلاس خصوصی را پس انداز کنیم برای جراحی بینی مان تا عکسهای سه رخ ماهم قشنگ شود(ما عمل بینی هیچ مخالفتی ندارم،موضوع چیز دیگریست)
اما ما از بیهوشی میترسیم پس بهتر است بجای چند میلیون هزینه جراحی،یک گوشی اپل زرد بخریم،با کتانی و ساعت زرد خیلی شیک میشود،تازه عکسهای خوبی هم میشود گرفت!
اما یک هو با دیدن پیج دختری که اتفاقا اصلا سانتی مانتال نیست و تمام دیوارهای اتاقش پر از کتابهای جورواجور است،پیش خودمان فکر میکنیم بجای این قرتی بازیها اگر ماهم هفتهای یک کتاب بخریم و بخوانیم،سالی پنجاه و دو کتاب خوانده ایم و اگر ده سال به همین روند ادامه دهیم،میشود پانصد و بیست کتاب!
چند کتاب میخریم و میگذاریم روی میزمان،چند عکس از چند زاویه هم میگیریم و در اینستاگرام پست میکنیم.اما وقتی برای خواندنش نداریم چون روزانه،خواندن چند صد خط کپشن بی محتوا و ندرتا بامحتوا وقتمان را میگیرد و چشمهایمان را خسته میکند!
خوب است به مهاجرت کردن هم فکر کنیم،باید آیلتس گرفتن را هم به تصمیماتمان اضافه کنیم.همینطور نقاشی کردن و رقصیدن و حرفهای ورزش کردن و تلاش برای نویسندگی!(در این مواقع احساس سرخوشی زیادی هم بهمان دست میدهد و از اینستاگرام برای تولید انبوهِ ایده و انگیزه تشکر میکنیم و چه بسا توی دلمان میگوییم،مرسی که هستی
💕)
خدا نکند این وسط صفحه کسی را پیدا کنیم که رشته رویاهایمان را میخواند!
حالا روزانه از بانک زمان،بی وقفه برداشت میکنیم و به بانک حسرت،بی وقفه واریز!
با وجود سن بالا و داشتن دو فرزند و وضع مالی نامناسب،شغلمان را کنار میگذاریم و برای کنکور ثبت نام میکنیم و چندین میلیون خرج میکنیم اما روزانه دو ساعت بیشتر درس نمیخوانیم چون باید تمام عکسها و فیلمها و استوریها و نوشتههای آن دختر پیانیست و کسی که مثل بلبل فرانسوی صحبت میکرد و دختر خوشگل دماغ عملی و دختری که آیفون زرد با موهای آبی داشت و دختر کتاب خوان و نقاش و رقاص و ورزشکار و نویسنده و چند صد نفر دیگر را ببینیم.و تازه یک زمان را جداگانه اختصاص بدهیم به صفحه کسی که رشته رویاهایمان را میخوانَد و از قضا خیلی هم پولدار و باکلاس است و ماشین هم دارد و کافههای گران میرود و قهوههای گران میخورد!
صفحه این یکی را با دقت بیشتری زیر و رو میکنیم چون انگیزه درس خواندمان است!(
این چرخه همینطور ادامه دارد،ما هی تصمیم میگیریم و هی عمل نمیکنیم چون تمام روز در حال نگاه کردن به زندگی پر رنگ و لعاب دیگران هستیم و وقتی برای تلاش نداریم!
یادتان هست گفتم «نمیشناسیمشان» را با تاکید بخوانیم؟
ما نمیدانیم دختر پیانیست که اتفاقا نوازندهای حرفهای هم هست به چه قیمتی پیانیست شده،اصلا در حوزههای دیگر زندگی چطور عمل کرده!از زندگی خود راضی هست یا نه؟
نمیدانیم کسی که مسلط به زبان فرانسه بود،بلد است به همان زبان مادری اش، درست و محترمانه با شریک زندگی خود صحبت کند؟
یا کسی که رشته آرزوهای ما را خوانده،آیا رضایت شغلی دارد؟آیا مردم از او راضی هستند؟یا وانمود میکند که خیلی خوشبخت است؟
ما خارج از کادرِ دوربینِ آدمها را نمیبینیم،همه تصاویر اینستاگرام پر است از آرامش و گل و رنگ و لبخند و رضایت!
اتفاقا بد نیست اما بشرطی که گاهی به بیرونِ کادر دوربین اهالی اینستاگرام هم فکر کنیم،حواسمان به تفاوت آدمها باشد.پیانیست بودن خیلی خوب است اما شاید اولویت زندگی ما نباشد،تلاش برای رسیدن به رشته دلخواهمان خیلی خوب است اما اگر صرفا یک تصمیم احساسی نباشد،اگر به تربیت فرزندمان لطمه نخورد،اگر اصلا بلد باشیم تلاش کنیم!اگر کسی تضمین کند که بعدا حداقل یک دهم رضایت شغلی فعلیمان را داشته باشیم!
من روزهای آخر اسفند را نشستم و فکر کردم.دیدم برآیند فایده و ضرر «اینستاگرام گردی» برای من در سال نود و هفت،متاسفانه به سمت منفی قضیه بوده.به برداشتهای بی رویه از بانک زمانم فکر کردم و بیشتر ترسیدم وقتی فکر کردم امکان واریز به این بانک وجود ندارد و حتی باقی مانده موجودی اش را هم نمیشود فهمید!
اما جمله معروف جلوی ضرر را هروقت بگیری منفعت است،بذر امیدی در دلم کاشت!
برای سال جدید تصمیم گرفتم بجای انجام کارهای جدید، اول کارهای بیهوده و اشتباه گذشته را انجام ندهم!آنوقت خودبخود مجبورم وقتم را با کارهای مفید و جدید پر کنم!
ضمنا برای آشنا شدن با آدمهای موفق و الهام گرفتن از زندگیشان،کتاب گزینه بهتریست از اینستاگرام!
به امید اینکه همه ما،به وقتمان بیشتر از مالمان حریص باشیم و سعی کنیم بهترین ورژن خودمان باشیم.علاقه و استعدادمان را پیدا کنیم و بلافاصله کمر همت را ببندیم.ناخنک زدن به چندین کار، در نهایت نتیجهای بجز اتلاف وقت و سرمایه و سرخوردگی ندارد!
ممنونم که بخشی از بزرگ ترین ثروتتان را خرج خواندن نوشته امروز من کردید.
برایتان در هر لحظه «رضایت» را آرزو میکنم
روز و روزگارتان خوش
علی چهره
بیست و پنجم بهمن ماه یک هزار و سیصد نودوهشت
ساعت بیست و دو و پنجاه و یک دقیقه